آموزش !!

خیلی سخته  بخوای بعد از دو سال خاطره ها رو مو به مو یاد آوری کنی !
همه چیز خوب پیش می رفت هم من از کار و محیط و همکاران  راضی بودم هم اونا یه جورایی از من راضی بودن . چه روزهای سردی بود یادمه دومین روز کاری برف می بارید و من از ذوق 10 دقیقه زودتر رسیدم ، زیر برف منتظر ایستادم تا بچه ها اومدن ! ( خداییش اونقدر ها هم ذوق نداشت خب ترافیک نبود زود رسیدم )


همه چیز خوب بود خیلی خوب البته باید یک سری تغیرات داده می شد دروغ که هناق نیست که از اونجایی هم که من اصلا اهل کلاس گذاشتن نیستم دفتر 50 اصلا با کلاس و شیک و پیک و طبق مد روز نبود باید اعتراف کنم که بیش از حد بی کلاس و ... بود ( چه آبرو داری می کنم من !) ولی تا دلتون بخواد اسم و رسم داشت هم از صدقه سری جناب سرمایه گذار هم از درایت و اعتماد به نفس جناب مسئول دفتر !
من هم از فرصت استفاده کردم و شروع کردم به لیست دادن به جناب مسئول دفتر که فلان وسیله و بهمان وسیله لازمه ، بنده خدا نه نمی گفت ولی آخراش دیگه بریده بود !!
همه یه جورایی م خوشحال بودن هم متعجب  که این جناب مسئول دفتر که از این قبیل اصراف کردن ها ( البته به قول خودشون ) پرهیز می کنن چی شده که به بنده نه نمی گن ! فکر کنم بنده خدا تو رودروایسی و از این جور مسائل گیر کرده بود !

از همون سه ، چهار روز اول کاری بنده رو فرستادن به یکی از دفاتر تابعه تا ازایشون نحوه ثبت آمار سیم کارت های دائم و اعتباری سال گذشته رو آموزش ببینم و ظرف مدت 72 ساعت آمار رو تحویل اداره ی پست بدم .

وای چه عذابی کشیدم من سر تحویل این آمار فقط خدا می دونه البته نه از سختی مراحل کار بلکه از تنبلی های ریز و درشت جناب پسر همسایه که مثلا قرار بود کمک حال بنده باشن ! ( به قول همین جناب سرمایه گذار شما کور نفرمایید شفا دادن پیش کش تون )

قرار شد من روال کاری دفتر رو بعد از تحویل دادن آمار آموزش ببینم که از بخت برگشته ی من همین جناب پسر همسایه قرار بود این وظیفه رو انجام بدن  !

خانم ... یه هفته 7 روزه بی زحمت شما باید جمعه ها هم تشریف بیارین اما من نمی یام !!!
* چرا !!!!!؟؟؟؟ چون تو پسری و من دختر دیگه !!؟؟
دومین مطلب ما این جا یعنی من و شما و علی حسینی ( همون مسئول خرید و فروش گوشی ) و خانم ... چهار نفریم هر روز نظافت با یک نفره که من تشخیص دادم شنبه ها و چهار شنبه ها با شماست !!
* چه رویی داره مامانم به من اینقدر دستور نمیده که ...
شیطونه میگه ...

خب می فرمودین :
بله و یک نکته ی دیگه من هر موضوعی رو فقط یک بار مطرح می کنم پس سعی کنید همون دفعه ی اول یاد بگیرید !!
چشم حضرت آقا !!!

* یکی نیست بگه تو دهن مسئول آموزش شرکت تالیا رو ... کردی  تا یاد گرفتی اونوقت چطوری از من انتظار داری با یک بار آموزش تو یاد بگیرم ؟؟!!

 

 

 

+ باز هم طولانی شد !!
++ این علی آقای حسینی هم اصلا ترسناک نبود خیلی هم خوش قلب بود فقط زیادی متعصب بود خداییش نمی ذاشت یک نفر نگاه چپ بهت بندازه !! بدبخت رو با چشماش قورت می داد !!

+++ این جناب سرمایه گذار هم خیلی کم می یومد دفتر . فک کنم دل به دل راه داره !همون طوری که من از ایشون خیلی خوشم نمی آمد ایشون هم فکر کنم نسبت به من همین حس رو داشتن !!

توصیه : پروین جان اگر مطلبی رو خوندی که یه کم منافات داشت با واقعیت به روی خودت نیار لطفا !!!

 

 

نظرات 4 + ارسال نظر
پروین دوشنبه 2 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 11:45 ب.ظ

اینایی که تو نوشتی کلی سانسور داشت!
من نمی تونم حرف نزنم!
اولیش: ترافیک بود؟؟؟!!!!
مگه شما اون چهار قدم راه از خونه تا دفتر و با ماشین میرفتین؟؟؟!!!
آخی،نازی!!!! حتما از توی اردلان تا سر بلوار 40 پنجاه تا هم چراغ قرمز بود، نه؟؟؟!!!!
دیگه بهتره هیچی نگم!!!!
سرم داره میترکه میرم بخوابم! :))

آدم خوبه بهت سفارش کردم
بعد از اون هم دیگه چیزی گیر نیاوردی که بهش گیر بدی ؟!!
می خواستم ملت نفهمن چقدر ذوق زده شده بودم !


کجاش سانسور داشت ؟؟!!!

سعید(زیر تیغ) سه‌شنبه 3 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 11:47 ق.ظ

سلام
قدم رنجه کردین تشریف آوردین ممنون شدم
این پروین خانم همون پروین خانم دوست عزیز ماست؟

بله شخص شخیص خودشان هستند !

سید چهارشنبه 4 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 02:08 ق.ظ http://iran3yed.blogspot.com

خیلی بده فامیل آدم آدرس وبلاگش و داشته باشه !
نه ؟
* قضیه داره حساس میشه ! قسمت بعدی و کی مینویسی ؟

مخصوصا این پروین که اصلا آبرو داری بلد نیست !!


یه کم حوصله !

سید چهارشنبه 4 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 02:09 ق.ظ http://iran3yed.blogspot.com

راستی شما با همه ی پسرها مشکل داری یا فقط بلدی بزنی به برجک ما ؟

باور کنید قصد ما برجک شما نبود !!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد